قوله تعالى: و کذلک جعلْناکمْ أمة وسطا... گفته‏اند این آیت عطف بر آن است که گفت و لقد اصْطفیْناه فی الدنْیا اى کما اصطفینا ابراهیم و ذریته کذلک جعلْناکمْ أمة وسطا اى خیارا عدلا و تحقیق آنست که این کذلک در جاى آفرین نهاده‏اند، چنانچه پارسى گویان گویند چیزى ستودنى را که «چنان است». شما را گروهى کردیم اى امت محمد «وسطا» بهینه و گزیده. و ازین گشاده‏تر آنست که گفت کنْتمْ خیْر أمة و عرب بهینه هر چیز را وسط خوانند، و میان مرغزار که آب و گیاه بیشتر بود و نیکوتر وسط گویند، و مرد بهینه‏تر را وسیط خوانند و اوسط خوانند قال الله تعالى قال أوْسطهمْ اى خیرهم و اعدلهم.


لتکونوا شهداء على الناس چون ایشان را اهل شهادت گردانید، صفت عدالت در پیش داشت که عدالت قرین شهادت است. یعنى لتشهدوا على الامم بتبلیغ الرسالة یوم القیمة، و یکون الرسول على صدقکم شهیدا، اى معدلا مزکیا لکم. گفت از آن شما را عدلا خواندیم و بهینه امت کردیم تا فرداى قیامت پیغامبران را گواهى دهید بر امتان ایشان، که ایشان پیغام حق رسانیدند و امت نپذیرفتند و براست نداشتند. پس چون امت محمد پیغامبران را گواهى دهند بتبلیغ رسالت آن قوم که بریشان گواهى دهند گویند بچه دانستید و شما از ما پس بودید؟ و ما را نیافتید و ندیدید؟ جواب دهند «باخبار الله ایانا فى کتابه الناطق على لسان رسوله الصادق.» هر چند که معاینت شما را ندیده‏ایم، اما در کتاب خدا خوانده‏ایم و از رسول حق شنیده‏ایم، و از سنت وى دانسته‏ایم، که ایشان پیغام رسانیدند و شما نپذیرفتید آن گه رسول خدا ایشان را تزکیت کند و بعدالت ایشان گواهى دهد. این آیت دلیل است که علم عین شهادت است، و اقامت آن بى اقرار مشهود علیه درست است. که رب العالمین شهادت این امت بر پیشینیان اثبات کرد بمجرد علم ایشان از کتاب و سنت، و ایشان را نادیده و اقرار ایشان ناشنیده و گفته‏اند شهید اینجا بمعنى رئیس است چنانک جاى دیگر گفت و ادْعوا شهداءکمْ اى روسائکم پس معنى آن باشد که درین گواهى دادن بر شما و مهتر شما مصطفى است، او با شما گواهى دهد فذلک قوله و یکون الرسول علیْکمْ شهیدا و یشهد لذلک ما


روى عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول الله یدعى نوح یوم القیمة فیقال هل بلغت؟ فیقول نعم فیدعى قومه، فیقال هل بلغکم؟ فیقولون ما أتانا من نذیر و ما اتانا من احد فیقال له من شهودک؟. فیقول محمد و امته فیدعون و یشهدون انه قد بلغ.


قال فذلک قوله و کذلک جعلْناکمْ أمة وسطا و روى جابر عن النبى انه قال أنا و امتى یوم القیمة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس احد الا رد انه منا، و ما من نبى کذبه قومه الا و نحن شهداوه انه بلغ رسالات ربه.


قوله تعالى و ما جعلْنا الْقبْلة التی کنْت علیْها نکردیم ترا آن قبله که اول بر آن بودى، یعنى صخره بیت المقدس مگر آن را تا آنکه ترا از آن باز گردانید بقبله دیگر، تا بدانیم و به بینیم که آن کیست که بر پى رسول میرود چنانک او میرود و حق مى‏پذیرد چنانک حق میگردد. و آن کس را باز بینیم. از آن کس که به پس باز مى‏گردد. و روا باشد که باین قبله کعبه خواهد، یعنى که نکردیم ترا آن قبله که امروز تو بر آنى، مگر تا به بینیم. علم اینجا در موضع رویت است. اهل معانى گفتند این کلمه تقریر راست نه استفادت را. میگوید آن را کردیم تا آنچه معلوم ماست شما را مقرر شود، و پیدا گردد، این چنانست که کسى گوید آتش هیزم را سوزد، دیگرى گوید نه سوزد، او جواب دهد که هیزم بیار و آتش در آن زن تا بدانیم که مى‏سوزد یا نه. یعنى که تا آنچه من دانسته‏ام بنزدیک تو مقرر شود. معنى دیگر گفته‏اند إلا لنعْلم یعنى لنعلم محمد من یتبعه ممنْ ینْقلب على‏ عقبیْه فاضاف علمه الى نفسه تفضیلا له و تکریما، کقوله تعالى فلما آسفونا انْتقمْنا منْهمْ و کقوله یوْذون الله و رسوله و نظائرهما.


قوله تعالى و إنْ کانتْ لکبیرة إلا على الذین هدى الله رب العالمین گواهى بداد که ایشان بر پى رسول رفتند و بهر دو قبله نماز کردند، تحویل قبله بریشان گران نیامد، و در کار رسول در حیرت و تردد نیفتادند، گواهى داد الله که ایشان راست راهان‏اند و بحق راه بران، و ایشان را این فضیلتى بزرگوارست و کرامتى تمام.


قوله و ما کان الله لیضیع إیمانکمْ اى صلواتکم الى القبلة الاولى سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند اگر قبله حق کعبه است پس ایشان که نماز بیت المقدس کردند همه بر ضلالت‏اند، و ایشان که در آن روزگار فرو شدند چون اسعد بن زرارة و براء بن معرور بضلالت فرو شدند. الله تعالى گفت در جواب ایشان و ما کان الله لیضیع إیمانکمْ الله تعالى تباه کردن ایمان شما را نیست، که آنچه کردید از نماز بیت المقدس حق بود و راست، و به نزدیک الله محفوظ و ثواب آن حاصل.


قال اهل المعانى و ما کان الله لیضیع إیمانکمْ یعنى انصرافکم مع النبى حیث صرفکم لیمحص ایمانکم، فلا یضیعه الله دون ان یکون محفوظا عنده حتى یجزیکم به گفت این فرمان بردارى شما و از قبله بقبله باز گشتن، بر متابعت رسول، الله تعالى آن را ضایع نکند بل که آن را مى‏پسندد، و بنزدیک خویش میدارد تا فردا که شما را بآن ثواب دهد، و ما کان الله لیضیع إیمانکمْ رد است بر مرجئان که گفتند عمل از ایمان نیست. وجه دلالت آنست که رب العزة اینجا نماز را ایمان خواند، و نماز عمل بنده است، اگر از ایمان نبودى رب العزة آن را ایمان نخواندى، مذهب اهل حق آنست که ایمان یک اصل است از سه چیز مرکب: از قول و عمل و نیت. بر وفق سنت، تا این سه چیز بهم جمع نشود آن اصل ثابت نگردد، مثال این نفس آدمى است مرکب از سه چیز از سر و جوارح و دل تا این سه چیز بهم نبود نفس تمام نخوانند، چون یکى از این سه بیفتاد اسم نفس از وى بیفتاد. قول از ایمان بمنزلت سرست از نفس، و عمل بمنزلت جوارح، و نیت بمنزلت دل. چون این هر سه خصلت بر موافقت سنت بهم آمد اسم مومنى بحقیقت بر وى افتاد. اما چون از وى پرسند که مومنى تو؟ ادب سنت چنانست که گوید انا مومن ان شاء الله، انا مومن ارجو و این استثنا نه از بهر آنست که در ایمان و توحید وى شک است لکن خوف خاتمت راست، و اتباع سلف صالحین و ائمة دین را، مصطفى ع گفت «من قال أنا مومن حقا فهو منافق حقا» و عمر خطاب گفت «من قال أنا مومن حقا فهو کافر حقا» سفیان ثورى گفت «الناس عندنا مومنون فى الاحکام و المواریث، و لا ندرى ما هم عند الله» و در قرآن و در اخبار صحاح دلائل فراوانست که اعمال بنده از ایمانست، و در ایمان هم زیادت و هم نقصان است، و استثناء در آن شرط آنست. و مذهب مرجى باطل و طغیان است.


ابو ذر غفارى از رسول خدا پرسید که ایمان چیست؟ رسول این آیت برخواند لیْس الْبر أنْ تولوا وجوهکمْ قبل الْمشْرق و الْمغْرب... الى آخر الآیة درین آیت نماز و زکاة و نواخت درویشان و صلت رحم و وفاء عهد و صبر در بأساء و شدت از جمله ایمان شمرد، و جاى دیگر غزا کردن در مال و در نفس ایمان خواند و گفت إنما الْموْمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لمْ یرْتابوا و جاهدوا بأمْوالهمْ و أنْفسهمْ فی سبیل الله. جاى دیگر استیذان از رسول خداى از ایمان شمرد، فقال تعالى إنما الْموْمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و إذا کانوا معه على‏ أمْر جامع لمْ یذْهبوا حتى یسْتأْذنوه و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «الایمان بضع و سبعون بابا، ادناه اماطة الاذى عن الطریق، و ارفعه قول لا اله الا الله»


و قال «الوضوء شطر الایمان»، و قال «ان من تمام الایمان لحسن الخلق»


و سأله رجل ما الایمان؟، فقال «الصبر و السماحة».


و قال «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر»

و جاء رجل الى رسول الله بأمة له سوداء فقال یا رسول الله على رقبة مومنة تجزى هذه عنى قال تشهدین ان لا اله الا الله. و انى عبد الله و رسوله و تصلین الخمس و تصومین شهر رمضان؟ قالت نعم، قال اعتقها فانها تجزى عنک.


درین آیات و اخبار دلالت روشن است که اعمال بنده عین ایمانست و اجزاء آنست، ایمان خود نه یک جزء است تنها چنانک مرجى گفت، بلکه جزوهاست و آن را شاخهاست از اعمال و طاعات بنده، چنانک در اعمال مى‏افزاید ایمان وى مى افزاید، و چنانک معصیت مى‏افزاید ایمان وى مى‏کاهد. و مرجى که گفت ایمان یک جزء است و آن قولست بى عمل، لا جرم گوید میان خلق در ایمان تفاضل نیست، و گوید ایمان فریشتگان و پیغامبران و ایمان اهل فسق و فساد یکسانست. که در آن تفاوت نیست، و در آن زیادت و نقصان نیست، و اگر کسى نماز و روزه و زکاة و حج بگذارد و زنا و دزدى کند و خمر خورد، چون کلمه شهادت گفت بزبان، و ایمان بغیب داد بدل، مرجى میگوید ایمان این کس تمام است، و اگر گوید انا مومن حقا این سخن از وى راست است. و بدانک این معتقد بر خلاف قول خدا و رسول است، و مکابره اسلام است و تهاون در دین است. و مرجى بر زبان هفتاد پیغامبر ملعونست و از شفاعت مصطفى محروم است: و بذلک‏


یقول النبى المرجئة ملعونة على لسان سبعین نبیا


و قال صنفان من امتى لا تنالهما شفاعتى یوم القیمة المرجئة و القدریة.


و قال سعید بن جبیر المرجئه یهود هذه الملة.


ثم قال فى آخر الآیة إن الله بالناس لروف رحیم حجازى و شامى و حفص رءوف باشباع همزه بر وزن فعول خوانند و به یقول الشاعر:


نطیع رسولنا و نطیع ربا


باقى بتخفیف همز خوانند رءوف و به قال جریر

هو الرحمن کان بنا رءوفا


ترى للمسلمین علیک حقا

کفعل الوالد الرءوف الرحیم


رءوف و رحیم دو نام‏اند خداى را عز و جل بمعنى رحمت وى بر آفریدگان و مهربانى وى بریشان، و رءوف بناء مبالغت است و در معنى رحمت بلیغ‏تر، یعنى سخت مهربانست و بخشاینده بر بندگان، و معنى رحمت نه ارادت نعمت است چنانک اهل تأویل گفته‏اند بل که ارادت نعمت صفتى دیگر است، و رحمت و مهربانى صفتى دیگر، و الله تعالى بهر دو موصوف و بهر دو صفت باینده. قال النبى «ان الله سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها»